نويسنده: محسن دريالعل





 

درباره ي فيلم « زيباتر از زندگي »

کارگردان:

انسيه شاه حسيني

تهيه کننده:

سعيد سيد زاده

سال توليد:

1389

بازيگران:

حامد کميلي، محمود پاک نيت، قربان نجفي، مهوش صبر کن، سيد جواد طاهري

خلاصه ي داستان

با آغاز جنگ تحميلي، سيد حسين علم الهدي فرمانده ي سپاه هويزه به همراه نيروهاي مردمي به کمک مردم روستاها مي شتابند...
 

نويسندگي با سه گام تکميل مي شود. گام نخست تحقيق و پژوهش و نزديک شدن به سوژه اي است که قرار است به نگارش در بيايد. گام دوم تفکر و سکوت درباره ي موضوع است تا هيجان نوشتن فروکش نکند و تازگي موضوع درون نويسنده زنده بماند و سوم توضيح و توجيه نکردن نتيجه ي کار تا توقع دروني مان از آن بالا نرود و ايرادات آن را از بيرون بدون تعصب ببينيم. و دقيقاً اين سه گامي است که هيچ کدام در زيباتر از زندگي رعايت نشده است و يکي از مظلوم ترين عمليات هاي دوران دفاع مقدس به بدترين شکل ممکن در آن ذبح شده است.
***
زيباتر از زندگي ادعا مي کند که درباره ي شهداي هويزه و شهيد علم الهدي است. البته ادعاي نويسنده کارگردان با آن چه بيننده بر پرده ي نقره اي سينما مي بيند کاملاً متفاوت است. ياد ناراحتي برادرها و برادرزاده هاي شهيد مي افتم که فقط با تأسف مي گفتند « اين هم نگاهي است بالاخره اما حسين نيست. » لذا به نظر مي رسد نويسنده گام نخست يعني نزديک شدن به سوژه و کاراکتر اصلي را رعايت نکرده و حتي در ظاهر سازي و شبيه سازي شکلي شخصيت هم تلاش در خوري انجام نداده است. حسين علم الهدي با قدي کوتاه، لحن صحبتي کاملاً تند و شکسته، کاملاً عجول و پر جنب و جوش، يا فرم راه رفتني خاص که به خاطر شکنجه هاي شکنجه گر ساواکي اوست، مدرس تاريخ اسلام و قرآن و نهج البلاغه، و کارشناس ثابت برنامه اي راديويي است. اما در فيلم ( با بازي حامد کميلي در نقش شهيد علم الهدي ) ما با فردي قد بلند، با متانت و آرامشي خاص، با لحني شاعرانه و بي ارتباط به قرآن و نهج البلاغه رو به رو هستيم. جدا از اين، کاراکتر نقش سيد محمدعلي حکيم ( با بازي فرزاد رمضاني ) که از قضا از خويشاوندان شهيد علم الهدي نيز است و يکي از ياران اصلي او نيز به شمار مي رود برخلاف گريم او در فيلم، شخصيتي کاملاً بور است. اين اشتباهات ظاهري از آن چه بيان شد به شدت بيشتر و پرشمارتر است که فرصت بيان آن در شدت بيشتر و پر شمارتر است که فرصت بيان آن در اين مقال نيست و فقط براي مثال چند نمونه بيان شد تا عدم تحقيق درست که گام نخست نويسندگي است را بيان کرده باشيم. اشتباهات تحقيق به گريم بازيگران خلاصه نمي شود و مي توان از رفتارها و تاريخ تحريف شده اي که بر پرده ي نمايش به تصوير کشيده شده است صحبت کرد. ادعاي نويسنده اين سطور اين است که تحقيقات فيلم چيزي در حد ورق زدن خرده خبرهاي روزنامه اي است و نه تحقيقات يک فيلم سينمايي.
فيلمنامه نويس حتي زحمت گوش دادن نوارهاي برنامه ي راديويي شهيد علم الهدي که هنوز هم موجود است را به خود نداده است تا لااقل لهن و ريتم صحبت او را بتواند تقليد کند، يا حتي وقتي روايت شهادت سيد محمد حکيم را به تصوير مي کشد آنقدر دور از ماجرا بوده که نمي داند هيچ کس شهادت اين بزرگوار را نديده و هنوز هم مفقود الاثر هستند و حتي در وصيت نامه پدر ايشان که در سال 81 فوت کردند، بخشي از اموال براي بازگشت ايشان کنار گذاشته شده است.
نکته ديگران اين است که در اين عمليات بيش از 50 شهيد شرکت داشتند که فقط از 4 تن از اين بزرگواران اسم آورده مي شود و ديگران هيچ حضوري ندارند و حتي شخصيت ها به هيچ کدام نزديک هم نيستند. نزديکي يعني اينکه نويسنده بداند شهدا از بيش از 20 شهر با لهجه هاي مختلف حضور داشتند و بازيگرهاي نقش رزمندگان را با لهجه هاي مختلف قرار دهد. شهدايي که بيش از 20 تن از آن ها دانش آموزند. حدود 15 نفر دانشجو و تعدادي از بچه هاي جهاد و سپاه و...؛ يعني بايد سنين مختلف از نوجوان 14- 15 ساله تا ميانسال 40 - 45 ساله بين رزمنده ها ديده شود که نمي شود.
تحقيقاتي در حد ورق زدن خرده خبرهاي روزنامه اي يعني اينکه شهيد حسن بوعذار که شخصي انقلابي معرفي مي شود در واقع به حسن قاچاقچي معروف بوده و در مدتي کوتاه متحول مي شود و به شهادت مي رسد.
خلاصه اين ادعا جاي اثبات زيادي دارد. نويسنده نمي تواند ادعا کند که اطلاعات در دسترس نبوده و نتوانسته به اطلاعاتي بيش از اين دست پيدا کند، نه، کتاب سفر سرخ نصرت الله محمود زاده و همچنين چندين مستند محمدعلي فارسي به تفسير آن عمليات با معرفي شخصيت شهدا پرداخته که به تاکيد و بيان خود خانم شاه حسيني اصلاً هيچ استفاده اي از آن ها نشده است.
بيان اين اشتباهات مي تواند باز هم ادامه پيدا کند و به تفصيل بيان شود که اين مقال جاي آن نيست و گرنه حرف ناگفته زياد است.


اشتباهات فيلم ادامه دارد. خانم نويسنده - کارگردان آنقدر از بکر بودن و جذاب بودن موضوع ذوق نوشتن دارد که نمي تواند جلوي خود را بگيرد و مدام از موضوع و داستان سخن مي گويد. اصل دوم يعني تفکر و سکوت قبل از نوشتن براي حفظ انگيزه و شوق دروني رعايت نشده است. آن قدر اين گفتن ها تکرار شده است که انگار زمان نوشتن فيلمنامه انگيزه نويسنده از بين رفته و انرژي اصلي اش صرف توضيحات و شرح داستان براي ديگران شده و حالا که زمان نوشتن شده داستان در ذهن خود نويسنده تکراري و خسته کننده شده ذوق دروني نويسنده براي نوشتن فروکش کرده است و نتيجه اش يک متن کم رمق بي افت و خيز شده است که ديگر کارگردان که متأسفانه خود نويسنده است، انگيزه کافي براي ساخت آن را نداشته است. نه تنها کارگردان که عوامل هم حوصله ساخت فيلم را نداشتند. بازي هايي بي اکت يکدست و بي روحيه، گريم هاي تصنعي، تدوين نامنظم و گيج کننده همه و همه از بي حوصلگي عوامل خبر مي دهد.
فاجعه وقتي کامل مي شود که ادعاهاي بعد از ساخت، انتظارات را آن قدر بالا مي برد که همه منتظر اثري جهاني اند! ادعاهايي مانند « بهترين فيلم دفاع مقدس »، يا « فيلمنامه اي براي آموزش فيلمنامه نويسي »، و يا حتي ادعاي اين که کساني که از دفاع مقدس ما هيچ نمي دانند و يا با آن مخالفند با ديدن اين فيلم نگاهي جديد به ما پيدا مي کنند!! اين دست ادعاها همان گام سوم است که رعايت نشده است. وقتي اثر در ذهن تان با القاي خود يا ديگران آن قدر بزرگ شود که به عنوان الگو به آن نگاه کنيد ديگر حتي کوچکترين اشتباهي را هم قبول نمي کنيد. اتفاقي که براي زيباتر از زندگي افتاده است و دور خود بزرگ بيني تا حدي بالا رفته است که هر که با گوشه اي از فيلم مخالفت کند از دايره با سوادان و فيلم شناسان خارج مي شود و يا حتماً قصد و غرضي دارد.
« انسيه شاه حسيني » مطمئناً با نيت پاک و قلبي عاشق وارد اين فرآيند شده است. اما بحث چيز ديگري است. مگر اين حس براي نويسندگي و فيلمسازي کفايت مي کند؟ سينما تعاريفي معلوم دارد. اين تعاريف اوليه که در ارتباط گيري تصوير و معنا آميخته شده است. سينماي ارزشي و غير ارزشي و دولتي و خصوصي و... هم نمي شناسد. سينما، سينما است، با همان تعاريف معلومش. و براي رسيدن به آن تعاريف لازم است مسيري مشخص طي شود. البته اينکه هر کس فيلم خودش را مي سازد و سينمايي با مختصات خودش را دارد، درست. اما براي سينما شدن ناگزير بايد از مسيري معلوم عبور کرد. که در اين مقال اندکي درباره ي مسير نويسندگي آن صحبت شد.
بيش از هر چيز، عدم نزديک شدن نويسنده به ماجرا و شخصيت اصلي که قصد روايت آن را دارد به کار لطمه زده و محصول نهايي را اگزجره کرده است و همين عدم نزديک شدن به شخصيت باعث شده که فيلمساز شخصيت و ماجرا را از دريچه خيال خود تصور کند و سعي کند تمام کمبود اطلاعاتي اش را با تصورات و خيالاتي که خود دوست دارد شخصيت و ماجرا آنگونه باشد پر کند. در واقع زيباتر از زندگي روايتگر شهيد علم الهدي و عمليات هويزه نيست و بلکه روايتي تخيلي از يک رزمنده عارف مسلک است که در دل عمليات به فکر پرنده اي کوچک نشسته بر شاخه درخت است. البته اين مشکل همان گام نخست است. و مشکلات گام هاي بعدي هم همين داستان خيالي را براي بروز و نمايش دچار مشکل کرده و نتيجه همين اثر نيم بندي است که حالا بر پرده نمايش به تصوير کشيده شده است.
در يک جمع بندي کلي بايد اين طور گفت که زيباتر از زندگي يک فاجعه در سينماي دفاع مقدس است البته اگر بتوان نام سينما را بر آن گذاشت. فاجعه اي که هم سينما را خراب مي کند و هم مخاطب را از سينماي دل سرد و نااميد.
منبع مقاله : نشريه نقد سينما، شماره 69.